خستگی

ساخت وبلاگ

مثل ماری درون خودم چمبره زده ام، انگار که می خواهم خودم را بغل کنم اما دستی ندارم، می خواهم دلم را دلداری بدهم اما دلی ندارم، می خواهم به فردا امید داشته باشم اما امیدی ندارم، می خواهم از حال لذت ببرم اما حالی ندارم، نمی دانم چه مرگم شده، فقط خوب می دانم که خسته ام. به اندازه ی سی سال مقایسه آنچه که هست و آنچه می توانست باشد خسته ام. به اندازه سی سال ندانستن خسته ام. از اینکه حال اطرافیانم خوش نیست خسته ام، از اینکه کسی نمی گوید درست می شود، از اینکه امیدی نمی بینم به درست شدن خسته ام. من حتی از فردا هم خسته ام. این همه امروز گذشت و نشد اصلا چرا فردا دیگر؟

غرق در خیال...
ما را در سایت غرق در خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anasleman7 بازدید : 96 تاريخ : يکشنبه 4 ارديبهشت 1401 ساعت: 1:05